مشکاتمشکات، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

مشکات عسل مامان و بابا

شش ماهگی گلمون در ماه مبارک رمضان

مشکات جون ما از این ماه علاوه بر شیر مامان غذاهای کمکی ش هم شروع شد اول فرنی بعد حریره بادوم و بعد هم سوپ ساده که از همه بیتر سوپ ساده رو دوست داشت در ضمن سینه خیز رفتنش هم از این ماه شروع شد و دوست داشت که همه جا بره و از همه چی سر در بیاره که در این حین کارهای خطرناک هم میکرد در این ماه برای افطاری خونه ی خیلی ها دعوت شدیم که به اتفاق مشکات جونمون رفتیم این هم عکس هایی از اتاق مشکات جونی در خونه یوسف آبادی مون ...
28 تير 1391

تولد یک سالگی دخمل قشنگمون مشکات

و یازدهم بهمن از راه رسید و دخمل قشنگ ما یک ساله شد... مشکات عزیزم وجود تو هدیه گرانبهایی بود که خداوند ما را لایق آن دانست   و هدیه من به تو نازنین قلب مادری است که فقط برای تو میتپد  عاشقانه و صادقانه دوستت دارم و سالروز تولدت را تبریک میگویم   تولدت مبارک   مشکات جون ما روز یازدهم بهمن یه جشن تولد کوچولوی سه نفره توی خونمون برات گرفتیم ولی سه روز بعد خونه ی مامان جون و احمد بابا برات یه جشن تولد دیگه گرفتیم که مامان بزرگا و بابا بزرگا و خاله جون و دایی جونا و عمو جونا بودن،دختر گلم ایشالا تولد صد سالگیت رو بگیریم... اینم از کیک تولد مشکات که توی خونمون براش گرفتیم اینم کارت یاد...
17 بهمن 1390

اولین شب یلدای مشکات خانوم

من و مشکات جونم اولین شب یلدا خونه ی مامان جون و احمد بابا بودیم یه وخت فک نخنید من ٥٩ شاله شدما این عسک کیک دولد پدل بزلگمه !! احمد بابا دولدت مبالک صد ساله بشی ایشالا!! آجیل و میوه ی شب یلدا اینا دل مولد من چی فک کلدن آخه من میتونم هندونه به این بزلگی لو بخولم!!! نمیشه باید دست به کال شم!! مامان جون چقده خوسمزه س اشلا فکلش لو نمیکلدم اینقد خوسمزه باسه!!! ...
1 دی 1390

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست...

امروز با مامان و خاله زینب رفتیم مصلی مراسم شیر خوارگان حسینی مامان برام لباس علی اصغر خریده بود و تنم کرده بود خاله زینب هم برای علی یکی مثل مال من خریده بود وقتی رفتیم مصلی دیدیم یه عالمه نی نی مثل ما اونجا هستن اونجا همه برای یه نی نی گریه می کردند، یه آقایی بلند بلند یه چیزایی می گفت ، صداش همه جا میپیچید ،می گفت : اون نی نی خیلی مظلوم بوده ، می گفت : مامان اون نی نی شیر نداشته که بهش بده  و ...، منم خیلی براش ناراحت شدم وقتی مراسم تموم شد همه ی مامانا چشماشون پف کرده بود فکر کنم اونا خیلی گریه کرده بودند ;  برای اون نی نی یعنی علی اصغ...
20 آذر 1390

اینم از جشن دندونی مشکاتی همزمان با در آمدن مرواریدای قشنگش

مشکات قشنگ ما در 12/7/90 در اولین روز 8 ماهگی اولین مروارید قشنگش  نیش زد و حدود یک هفته بعد دومین مروارید قشنگش رو در آورد ما هم که 18 شهریور خونه ی مامان جون(مامان بابا) براش آش پخته بودیم تصمیم گرفتیم تا دوباره خونه مامان بزرگ و حاجی بابا(مامان و بابای مامان) براش آش بپزیم و یه جشن دندونی بگیریم البته جشن دندونیش به خاطر اینکه مامانش دانشگاه قبول شد و سرش شلوغ شد یه کم دیر(فقط 2 ماه بعد !)برگزار شد!! ! بدون شرح کارت دعوت به جشن دندونی مشکات جون   کیک جشن دندونی مشکات که هیچ شباهتی به اون چیزی که ما سفارش داده بودیم نداره!! مشکا...
4 آذر 1390

اینم چند تا عکس از دخمل خوشملمون در یک ماهگی !

اینم عکس مشکات در حال خوردن ویتامین،قیافش رو ببین!!! مشکات خانم که در 7 روزگی روی مبل بادیشون نشستن،قربون دختر خوش تیپم برم! اولین لبخند مشکات خانوم،قربون لبخند قشنگت برم مادر! وای با این چشمک چه بامزه شدی دخترم! ...
9 آبان 1390

برای تو که آمدی و ما را غرق در شادی و سرور کردی...

مشکات دختر خوب و عزیزم تو در 11 بهمن ماه 1389 و بعد از یک انتظار نه ماهه آمدی و در آن زمستان سرد گرمای تازه ای به زندگی ما بخشیدی ،نمی دانی من و بابا چقدر منتظر این روز بودیم تا روی ماه تو را ببینیم و حالا که آمدی از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیم و خدا را شکر مکنیم که تو را - که بهترین هدیه ی خداوندی -  به ما عطا فرموده دختر عزیزم امیدوارم در سایه الطاف الهی و پیروی از ائمه (ع) و یاری امام عصر(عج) و دعای خیر ما، مامان و بابا به بلند ترین قله های موفقیت برسی و به قول قدیمی ها عاقبت به خیر شوی و انشاالله من  و بابا باشیم واین روز رو ببینیم ،قربونت برم دختر گلم ،مامانت که همیشه دوستت داره،ریحانه. ...
8 آبان 1390