سه ماهگی مشکات عزیز
مامانی توی این ماه باز هم شب ها بد میخوابیدی و معمولا من و بابا رو تا صبح بیدار نگه میداشتی
توی این ماه شلوغ کار تر شده بودی و یکسری حرف هایی میزدی که ما نمیفهمیدیم،خلاصه اینکه روز به روز شیرین تر می شدی
راستی توی سه ماهگیت ما تو رو بردیم پابوس امام رضا(ع) تا تو اولین سفرت رو با سفر به مشهد شروع کنی اونجا خیلی به هممون خوش گذشت چون وجود تو باعث شده بود سفرمون شیرین تر بشه انشاالله باز امام رضا(ع) بطلبه تا خانوادگی بریم پیشش...
شیه؟؟!! املی دالین بیاین جلو!!
نتلس بابا ما کالیت ندالیم!!
ای بابا ما دختلیما گفتم این تلو بدنم یه وخت با پشلا اشتبا نگیلیدم!!
قربون دختر خوش خنده ی خوش اخلاقم برم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی