مشکاتمشکات، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

مشکات عسل مامان و بابا

اولین شب یلدای مشکات خانوم

من و مشکات جونم اولین شب یلدا خونه ی مامان جون و احمد بابا بودیم یه وخت فک نخنید من ٥٩ شاله شدما این عسک کیک دولد پدل بزلگمه !! احمد بابا دولدت مبالک صد ساله بشی ایشالا!! آجیل و میوه ی شب یلدا اینا دل مولد من چی فک کلدن آخه من میتونم هندونه به این بزلگی لو بخولم!!! نمیشه باید دست به کال شم!! مامان جون چقده خوسمزه س اشلا فکلش لو نمیکلدم اینقد خوسمزه باسه!!! ...
1 دی 1390

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست...

امروز با مامان و خاله زینب رفتیم مصلی مراسم شیر خوارگان حسینی مامان برام لباس علی اصغر خریده بود و تنم کرده بود خاله زینب هم برای علی یکی مثل مال من خریده بود وقتی رفتیم مصلی دیدیم یه عالمه نی نی مثل ما اونجا هستن اونجا همه برای یه نی نی گریه می کردند، یه آقایی بلند بلند یه چیزایی می گفت ، صداش همه جا میپیچید ،می گفت : اون نی نی خیلی مظلوم بوده ، می گفت : مامان اون نی نی شیر نداشته که بهش بده  و ...، منم خیلی براش ناراحت شدم وقتی مراسم تموم شد همه ی مامانا چشماشون پف کرده بود فکر کنم اونا خیلی گریه کرده بودند ;  برای اون نی نی یعنی علی اصغ...
20 آذر 1390

اینم از جشن دندونی مشکاتی همزمان با در آمدن مرواریدای قشنگش

مشکات قشنگ ما در 12/7/90 در اولین روز 8 ماهگی اولین مروارید قشنگش  نیش زد و حدود یک هفته بعد دومین مروارید قشنگش رو در آورد ما هم که 18 شهریور خونه ی مامان جون(مامان بابا) براش آش پخته بودیم تصمیم گرفتیم تا دوباره خونه مامان بزرگ و حاجی بابا(مامان و بابای مامان) براش آش بپزیم و یه جشن دندونی بگیریم البته جشن دندونیش به خاطر اینکه مامانش دانشگاه قبول شد و سرش شلوغ شد یه کم دیر(فقط 2 ماه بعد !)برگزار شد!! ! بدون شرح کارت دعوت به جشن دندونی مشکات جون   کیک جشن دندونی مشکات که هیچ شباهتی به اون چیزی که ما سفارش داده بودیم نداره!! مشکا...
4 آذر 1390

اینم چند تا عکس از دخمل خوشملمون در یک ماهگی !

اینم عکس مشکات در حال خوردن ویتامین،قیافش رو ببین!!! مشکات خانم که در 7 روزگی روی مبل بادیشون نشستن،قربون دختر خوش تیپم برم! اولین لبخند مشکات خانوم،قربون لبخند قشنگت برم مادر! وای با این چشمک چه بامزه شدی دخترم! ...
9 آبان 1390

برای تو که آمدی و ما را غرق در شادی و سرور کردی...

مشکات دختر خوب و عزیزم تو در 11 بهمن ماه 1389 و بعد از یک انتظار نه ماهه آمدی و در آن زمستان سرد گرمای تازه ای به زندگی ما بخشیدی ،نمی دانی من و بابا چقدر منتظر این روز بودیم تا روی ماه تو را ببینیم و حالا که آمدی از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیم و خدا را شکر مکنیم که تو را - که بهترین هدیه ی خداوندی -  به ما عطا فرموده دختر عزیزم امیدوارم در سایه الطاف الهی و پیروی از ائمه (ع) و یاری امام عصر(عج) و دعای خیر ما، مامان و بابا به بلند ترین قله های موفقیت برسی و به قول قدیمی ها عاقبت به خیر شوی و انشاالله من  و بابا باشیم واین روز رو ببینیم ،قربونت برم دختر گلم ،مامانت که همیشه دوستت داره،ریحانه. ...
8 آبان 1390

چهار ماهگی مشکات خانوم

مامان جون توی این ماه کلی کار جدید کردی  نسبت به اطرافت خیلی حساس تر شده بودی و رابطه ت با ما خیی قوی تر شده بود در ضمن دقیقا در چهار ماه و ده روزگی اولین غلطت رو زدی عزیزم توی این ماه باز هم کلمات عجیب غریبی میگفتی ولی بین اونها بوف را واضح میگفتی در ضمن توی این ماه (تیر) عمو مسلم هم ازدواج کرد که انشاالله مبارکشون باشه و خوشبخت بشن عمو مسلم و خانمش بعد از ازدواج برای ماه عسل به سوریه رفتن که کلی برات از اونجا سوغات آوردن البته مادربزرگ و حاجی بابا به همراه دایی محمد رضا و خاله فاطمه و عمو مسعود و کلی از فامیل های دیگه رفتن کربلا که خوش به حال تو شد چون اونها هم کلی برات سوغات آوردن انشاالله همه شون همیشه موفق و خوش باشن...
11 خرداد 1390

اولین سفر مشکات به مشهد مقدس

مامان جون همانطور که گفتم ما وقتی تو تازه سه ماهت تموم شده بود یعنی در تاریخ 20/2/1390 به مشهد رفتیم این هم عکساش مشکات در هواپیما (برای اولین بار) مشکات در هتل الماس مشهد مشکات در راه حرم امام رضا(ع)... السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا(ع)... عکس هایی از مشکات در حرم امام رضا(ع) مشکات بعد از زیارت و در راه برگشت به هتل مشکات در لابی هتل مشکات در رستوران هتل مشتی مشکات در راه برگشت به تهران دختر گلم زیارتت قبول باشه انشاالله بازم زیارت امام رضا(ع) و ائمه ی دیگه قسمتت بشه   ...
20 ارديبهشت 1390

سه ماهگی مشکات عزیز

مامانی توی این ماه باز هم شب ها بد میخوابیدی و معمولا من و بابا رو تا صبح بیدار نگه میداشتی توی این ماه شلوغ کار تر شده بودی و یکسری حرف هایی میزدی که ما نمیفهمیدیم ،خلاصه اینکه روز به روز شیرین تر می شدی راستی توی سه ماهگیت ما تو رو بردیم پابوس امام رضا(ع) تا تو اولین سفرت رو با سفر به مشهد شروع کنی اونجا خیلی به هممون خوش گذشت چون وجود تو باعث شده بود سفرمون شیرین تر بشه انشاالله باز امام رضا(ع) بطلبه تا خانوادگی بریم پیشش...  شیه؟؟!! املی دالین بیاین جلو!! نتلس بابا ما کالیت ندالیم!! ای بابا ما دختلیما گفتم این تلو بدنم یه وخت با پشلا اشتبا نگیلیدم!! قربون دختر خوش خنده ی خوش اخلاقم برم ...
11 ارديبهشت 1390

اولین عید نوروز مشکات خانوم (نوروز 1390)

مشکات عزیزم من این مطالب را بعد از چند ماه توی وبت میذارم چون اون موقع من هنوز برات وبی نساخته بودم ولی حالام دیر نشده عزیزم ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س!!! نوروز ٩٠ ما نصفش رو شهرستان بودیم و به دیدن یه سری از فامیل ها توی شهرستان رفتیم و بعدش هم  به تهران برگشتیم تا به دیدن بقیه ی فامیل توی تهران بریم،البته برای سیزده بدر باز رفتیم شهرستان... شلام من الان دو ماهمه این هم دو تا عکس از سیزده بدر که توی باغ بابا(پدربزرگ بابا)بودیم و تو رو گذاشته بودیم توی چادر که باد و آفتاب اذیتت نکنه اون روز خیلی خوش گذشت دخترم امیدوام هزارتا عید و ببینی همیشه خوش باشی گل من ...
1 فروردين 1390